گردماه
لغتنامه دهخدا
گردماه . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) بدر. ماه تمام . ماه شب چهارده . ماه چارده . مه چارده . مجازاً بمعنی صورت است :
روی هر یک چون دو هفته گردماه
جامه شان غفه سمورینشان کلاه .
همی بود تا چرخ پوشدسیاه
ستاره پدید آمد و گردماه .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2177).
خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل
نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب .
|| رخسار. چهره . صورت :
همی گفت وز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گردماه .
|| زیبا.خوش صورت :
گمانی برم گفت کآن گردماه
که روشن بدی زو همیشه سپاه .
نشسته به آرام در پیشگاه
چو سرو بلند از برش گردماه .
روی هر یک چون دو هفته گردماه
جامه شان غفه سمورینشان کلاه .
رودکی .
همی بود تا چرخ پوشدسیاه
ستاره پدید آمد و گردماه .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2177).
خرمی از نوبهار و تازگی از سرخ گل
نیکویی از گردماه و روشنی از آفتاب .
فرخی .
|| رخسار. چهره . صورت :
همی گفت وز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گردماه .
اسدی .
|| زیبا.خوش صورت :
گمانی برم گفت کآن گردماه
که روشن بدی زو همیشه سپاه .
دقیقی .
نشسته به آرام در پیشگاه
چو سرو بلند از برش گردماه .
فردوسی .