ترجمه مقاله

گردک

لغت‌نامه دهخدا

گردک . [ گ ِ دَ ] (ص مصغر) مصغر گرد باشد. (برهان ) (آنندراج ). (از: گرد + ک ، پسوند تصغیر). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (اِ) خرگاه که خیمه ٔ بزرگ مدور است . و بعضی خیمه ٔ کوچک را گویند که مخصوص پادشاه باشد. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) :
دو گردک داشتی خسرو مهیا
برآموده به گوهر چون ثریا.

نظامی .


در این گردک نشسته خسرو چین
در آن دیگر فتاده شور شیرین .

نظامی .


ز گردکهای دورادور بسته
مه و خورشید چشم از نور بسته .

نظامی .


|| حجله که بجهت عروس بیارایند. (برهان ) :
گرفتش دست بنشاندش بر آن دست
برون آمد در گردک بر او بست .

نظامی .


آمد از حمام در گردک فسوس
پیش او بنشست دختر چون عروس .

مولوی (از آنندراج ).


- شب گردک ؛ کنایه از شب زفاف است . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). کردی گردک (شب زفاف ، ماه عسل ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
آن شب گردک نه ینگا دست او
خوش امانت دادش اندر دست تو.

مولوی .


بجز بانگ دفت نبود نصیبی
که هستی چون خصی در روز گردک .

مولوی .


|| ترجمه ٔ جمله هم هست . (برهان ). || لغز. چیستان . (از برهان ) (از فرهنگ رشیدی ). آن را به هندی پهیلی گویند. (غیاث ) (جهانگیری ). بردک . (جهانگیری ). || نانی که درون آن را پر از حلوای قند ومغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند و آن را در خراسان کلنبه گویند. (برهان ). کلیچه که اندرون آن از قند و مغز بادام پر کنند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). وآن را کلنبه گویند. (فرهنگ رشیدی ). کلیه (ظ: کلنبه )خوانند. (جهانگیری ).
ترجمه مقاله