گردگرد
لغتنامه دهخدا
گردگرد. [ گ ِ گ َ ] (نف مرکب ) گردگردنده . دائره زننده . دوران پیداکننده :
کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.
جهان فریبنده ٔ گردگرد
ره سود بنمود و خود مایه خورد.
چرا چون آسیاب گردگردی
بیاکنده به آب وباد گردی .
چو چرخ است کردارشان گردگرد
یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد.
وآن کز او روشنی پدید آید
روشن و گردگرد و نوّار است .
او راست بنای بی ستونی
این گنبد گردگرد اخضر.
چرا گردد این گنبد گردگرد
بر آن سان که گویی یکی آسیاست .
دوش که این گردگرد گنبد مینا
آبله گون شد چو چهر من ز ثُریا.
کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گردگرد.
ابوشکور.
جهان فریبنده ٔ گردگرد
ره سود بنمود و خود مایه خورد.
فردوسی .
چرا چون آسیاب گردگردی
بیاکنده به آب وباد گردی .
(ویس و رامین ).
چو چرخ است کردارشان گردگرد
یکی شاد از ایشان یکی پر ز درد.
اسدی .
وآن کز او روشنی پدید آید
روشن و گردگرد و نوّار است .
ناصرخسرو.
او راست بنای بی ستونی
این گنبد گردگرد اخضر.
ناصرخسرو.
چرا گردد این گنبد گردگرد
بر آن سان که گویی یکی آسیاست .
ناصرخسرو.
دوش که این گردگرد گنبد مینا
آبله گون شد چو چهر من ز ثُریا.
قاآنی .