گرد فشاندن
لغتنامه دهخدا
گرد فشاندن . [ گ َ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) گرد پراکندن :
کسی را ندانم که روز نبرد
فشاند بر اسب من از باد گرد.
|| گرد پاک کردن . زدودن گرد از :
چون قصه شنید قصد آن کرد
کز چهره ٔ گل فشاند آن گرد.
خانقه خالی شد و صوفی نماند
گرد از رخت آن مسافر میفشاند.
کسی را ندانم که روز نبرد
فشاند بر اسب من از باد گرد.
فردوسی .
|| گرد پاک کردن . زدودن گرد از :
چون قصه شنید قصد آن کرد
کز چهره ٔ گل فشاند آن گرد.
نظامی .
خانقه خالی شد و صوفی نماند
گرد از رخت آن مسافر میفشاند.
مولوی .