گرفته زدن
لغتنامه دهخدا
گرفته زدن . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نیزه و طعنه زدن . (برهان ) (آنندراج ) :
هست فلک را بطبع خاصه بر اهل هنر
رسم گرفته زدن خوی دغا باختن .
سنایی غزنوی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ز مهرم مکش سوی پیکار خویش
گرفته مزن بر گرفتار خویش .
|| کنایه از لاف زدن و گزاف گفتن باشد. (برهان ) (آنندراج ) :
گرفته مزن در حریف افکنی
گرفته شوی گر گرفته زنی .
|| سرزنش کردن . (برهان ).
هست فلک را بطبع خاصه بر اهل هنر
رسم گرفته زدن خوی دغا باختن .
سنایی غزنوی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ز مهرم مکش سوی پیکار خویش
گرفته مزن بر گرفتار خویش .
نظامی .
|| کنایه از لاف زدن و گزاف گفتن باشد. (برهان ) (آنندراج ) :
گرفته مزن در حریف افکنی
گرفته شوی گر گرفته زنی .
نظامی .
|| سرزنش کردن . (برهان ).