ترجمه مقاله

گروگان

لغت‌نامه دهخدا

گروگان . [ گ ِ رَ / رُو ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرهون . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (جهانگیری ). رهینه . (مهذب الاسماء). شی ٔ یا شخصی که در مقابل وام یا برای اطمینان خاطر به رهن گذارند. چیزی که به گرو گذاشته میشود : ولیکن مراگروگانی بده تا من صبر کنم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
گروگان و این خواسته پرشتاب
برم تازیان نزد افراسیاب .

فردوسی .


نواها که از شهرها یادگار
گروگان ز ترکان چینی هزار.

فردوسی .


گروگان و این خواسته هر چه هست
ز دینار و از تاج و تخت نشست .

فردوسی .


مرا دلی است گروگان و عشق چندین جای
عجب تر از دل من دل نیافریده خدای .

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 386).


ولکن با احمد احکامها باید بسوگند و پسر را باید به گروگان اینجا یله کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268).
دل به گروگان این جهان ندهم
گرچه دل تو به دهر مرهون شد.

ناصرخسرو.


نان از دگری چگونه بربایی
گر تو بمثل به نان گروگانی .

ناصرخسرو.


هزاران هزاران گروگان شده
به آتش بدین جاهلانه مقال .

ناصرخسرو.


از محنت بازخر مرا یک ره
گر چند به دست غم گروگانم .

مسعودسعد.


من که مسعودسعد سلمانم
درکف جود تو گروگانم .

مسعودسعد.


هرچه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
بو که در راه گروگان شدنم نگذارند.

خاقانی .


کاین طلب در تو گروگان خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست .

مولوی .


|| بنده و عبد هم بنظر آمده . (برهان ). || مال که در میان نهند مسابقه و جز آن را که هر کس سبقت گیرد او را باشد. || محبوس ، زندانی :
کعبه در شامی سلب چون قطره در تنگی صدف
یا صدف در بحر ظلمانی گروگان آمده .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 380).


ترجمه مقاله