ترجمه مقاله

گروگان

لغت‌نامه دهخدا

گروگان . [ گ ُ ] (اِ) آلت تناسل . (برهان ). قضیب . (آنندراج ). کیر و لند. (جهانگیری ). کیر. نره ٔ مرد که آلت تناسل باشد :
چیزی بر من نیست ز دو چیز عجب تر
هرچند عجبهای جهان است فراوان
از پیر جهان گشته ٔ ناگشته مهذب
وز کودک می خورده ٔ ناخورده گروگان .

دهقان علی شطرنجی .


ای پسر تا به میان پای تو درنگرستم
جز بیک چشم گروگان بتو برنگرستم .

سوزنی (از آنندراج ).


ای که به یک تیز تو به نیمشب اندر
چشم گروگان خفته گردد بیدار.

سوزنی .


گروگان خوهی سرخ و مرغول رومه
بسختی چو خاره به تیزی چو خاده .

سوزنی .


من به کنجی در پست خفته بودم سرمست
در گروگان زده دست از برای جلقو.

سوزنی .


ترجمه مقاله