ترجمه مقاله

گریبان گرفتن

لغت‌نامه دهخدا

گریبان گرفتن . [ گ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به گریبان چسبیدن . یخه ٔ کسی راگرفتن . گلاویز شدن برای نبرد یا کشتی : تلبیب ؛ گریبان گرفتن و کشیدن در خصومت . (منتهی الارب ) :
بنزد هجیر آمد از دشت کین
گریبانش بگرفت و زد بر زمین .

فردوسی .


خنده از بی خردی خیزد چون خندم
چون خرد سخت گرفته ست گریبانم .

ناصرخسرو.


چو نتوان گرفتن گریبان جنگ
سوی دامن آشتی یاز چنگ .

اسدی .


مؤذن گریبان گرفتش که هین
سگ و مسجد ای فارغ از عقل و دین .

سعدی (بوستان ).


شنیدم که فرزانه ای حق پرست
گریبان گرفتش یکی رند مست .

سعدی (بوستان ).


نگیرد هیچکس در دامن محشر گریبانت
اگر دامان خود را جمعسازی غنچه وار اینجا.

صائب .


|| به گریبان چسبیدن بخاطر معذرت و استغفار. (از آنندراج ) :
اجل به عجز گریبان گرفته میگردد
به صیدگاه نگاهی که من شکار شدم .

حیاتی گیلانی (از آنندراج ).



رجوع به گریبان شود. || غالب شدن . فروگرفتن : سیم روز خوابش گریبان گرفت و در آب انداخت . (گلستان ).
ترجمه مقاله