گریخته
لغتنامه دهخدا
گریخته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) فرارکرده :
چه کشته چه خسته چه بگریخته
ز تن ساز کینه فروریخته .
سرایها و مالهای گریختگان می جستند و آنچه می یافتند می ستدند. (تاریخ بیهقی ). و غرض به دست آوردن گریختگان است . (تاریخ بیهقی ). رجوع به گریختن شود.
چه کشته چه خسته چه بگریخته
ز تن ساز کینه فروریخته .
فردوسی .
سرایها و مالهای گریختگان می جستند و آنچه می یافتند می ستدند. (تاریخ بیهقی ). و غرض به دست آوردن گریختگان است . (تاریخ بیهقی ). رجوع به گریختن شود.