ترجمه مقاله

گریزگاه

لغت‌نامه دهخدا

گریزگاه .[ گ ُ ] (اِ مرکب ) جائی که گریخته بدان پناه گیرد. (آنندراج ). مَفَرّ. مَحیص . مَفیض . (منتهی الارب ) : عاجز نمیکند او را هیچ دشوار و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی ). جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی ). و دانید که اینجا گریزگاهی نیست باید که مراامروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 101). میل گریز به کمر فرار محکم ببستند و همه به گریزگاهی پنهان بنشستند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 89).
در حوادث گریزگاه جهان
حصن اندیشه ٔ حصین تو باد.

انوری .


نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم .

سعدی (طیبات ).


به خدای اگر بدردم بکشی که برنگردم
کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی .

سعدی (طیبات ).


راز دل عاشقان ز سینه عیان است
عرصه ٔ محشر گریزگاه ندارد.

صائب .


ترجمه مقاله