گریه فروخوردن
لغتنامه دهخدا
گریه فروخوردن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ف ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ضبط کردن گریه . (آنندراج ) :
فروخور گریه و در آه دردافزا فزا واله
اگر مژگان ز جوش اشک گاهی سرگران بینی .
راستی عقده گشاینده ٔ ارباب دل است
شمع را حوصله ٔ گریه فروخوردن نیست .
فروخور گریه و در آه دردافزا فزا واله
اگر مژگان ز جوش اشک گاهی سرگران بینی .
درویش واله هروی (از آنندراج ).
راستی عقده گشاینده ٔ ارباب دل است
شمع را حوصله ٔ گریه فروخوردن نیست .
صائب (از آنندراج ).