ترجمه مقاله

گزان

لغت‌نامه دهخدا

گزان . [ گ َ ] (نف ، ق ) گزنده . در حال گزیدن :
دهقان بتعجب سرانگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار.

منوچهری .


گفت نی من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان .

مولوی .


نقش آب است ار وفا خواهی از آن
بازگردی دستهای خود گزان .

مولوی .


ترجمه مقاله