ترجمه مقاله

گزیت

لغت‌نامه دهخدا

گزیت . [ گ َ / گ ِ ی َ / گ َ ] (اِ) (معرب آن جزیه است ) از لغت های آرامی است که دیرگاهی است در زبان فارسی درآمده . (هرمزدنامه ص 14، فاب 1 ص 224) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). زری باشد که حکام هر ساله از رعایا میگیرند و آن را خراج هم میگویند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). گزید :
گزیتش [گشتاسب ] بدادند شاهان همه
به پیشش دل نیکخواهان همه
مگر شاه ارجاسب توران خدای
که دیوان بدندی به پیشش به پای
گزیتش نپذرفت و نشنید پند
اگر پند نشنید از او یافت بند.

دقیقی .


شه بربرستان و شاهان هند
گزیتش [گشتاسب را] بدادند شاهان سند.

دقیقی .


گزیتی نهادند بر یکدرم
گزیتی که دهقان نباشد دژم .

فردوسی .


نهادند روی زمین را خراج
درخت گزیت از پی تخت و تاج .

فردوسی .


گزیت درست بارور شش درم
به خرماستان بر همین زد رقم .

فردوسی .


|| زری که از کفار ذمی ستانند و آنان را امان دهند. (برهان ) (آنندراج ). (معرب آن جزیه است ). (جهانگیری ) :
گهش خاقان خراج چین فرستد
گهش قیصر گزیت دین فرستد.

نظامی .


- سرگزیت (از: سر + گزیت ) ؛ سرشماری که به طریق جزیه از کفار گیرند :
ذب ّ دفع است و جزیه سرگزیت
قذف و رمی است و شتم و سب خواری .

(نصاب الصبیان ).


جفای عشق تو برعقل من همان مثل است
که سرگزیت به کافر همی دهد غازی .

سعدی (بدایع).


رجوع به گزیت شود.
ترجمه مقاله