ترجمه مقاله

گسار

لغت‌نامه دهخدا

گسار. [ گ ُ ] (نف ) گذار باشد که از گذاشتن و امر به گذاشتن هم هست ، یعنی بگذار. (برهان ). رجوع به گساردن شود. || خورنده . خورنده ٔ غم و خورنده ٔ شراب نیز هست .(برهان ). بصورت ترکیب با غم و می و باده و انده و پیمانه به کار رود. و غمگسار و اندوه و انده گسار و میگسار کسی است که با وی غم یا باده را در میان نهند ومجازاً بمعنی غمخوار و یا میخوار باشد :
تو سرو جویباری تو لاله ٔ بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی .

فرخی .


به گیتی مرا خود همین است و بس
چه انده گسار و چه فریادرس .

فردوسی .


اگر رای میداری و روی یار
هَمَت می بود هم بت میگسار.

اسدی .


انده گسار من شد و انده به من گذاشت
وامق چه کرد در غم عذرا من آن کنم .

خاقانی .


تا برون شد سر شکارش بود
کآمد آن خانه غمگسارش بود
بود بهرام روز و شب بشکار
گاه بر باد و گاه باده گسار.

نظامی .


می و نقل و سماع و یاری چند
میگساری و غمگساری چند.

نظامی .


گر از دلبری دل به تنگ آیدت
وگر غمگساری به چنگ آیدت .

سعدی (بوستان ).


همه روزه گر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود در کنار.

سعدی (بوستان ).


دردی کش باده ٔ محبت مائیم
پیمانه گسار بزم الفت مائیم
آیینه ٔ هفتادودو ملت مائیم
با این همه معنی تو و صورت مائیم .

شریف خان (از آنندراج ).


ترجمه مقاله