ترجمه مقاله

گساریدن

لغت‌نامه دهخدا

گساریدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گساردن . در میان نهادن می و مانند آن . دادن می . مجازاً خوردن می و غم :
گهی می گسارید و گه چنگ ساخت
تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت .

فردوسی .


و رجوع به گساردن شود.
|| شکستن .(آنندراج ). || قطع شدن تب . افتادن تب : و این تب تبی لازم باشد و هیچ نگسارد و گساریدن او یا با بحران باشد و یا به مرگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گاهی به حس یک ماده حرکت کند و نوبت خویش بدارد و گسارد و دیگر روز ماده ٔ دیگر حرکت کند و نوبت خویش بدارد بدین سبب علامتها، هر یک ظاهر باشد و گساریدن محسوس . (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و آغاز تب نخستین و گساریدن آن تعلق به تاریخ عفونت نخستین دارد. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و اگر وقت انحطاط تا وقت گساریدن تب ، وقت عادت غذا خوردن بیمار باشد، سخت نیک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به گساردن شود.
ترجمه مقاله