ترجمه مقاله

گسترده

لغت‌نامه دهخدا

گسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده :
من ایران نخواهم نه خاور نه چین
نه شاهی نه گسترده روی زمین .

فردوسی .


بهر جای گسترده بد کار دیو
بریده دل از ترس کیهان خدیو.

فردوسی .


از بسی پر ملک گسترده زیر پای حاج
حاج زیر پای فرش سندس الوان دیده اند.

خاقانی .


|| مفروش . فرش شده : قصرشیرین ، دهی است بزرگ و باره ای دارد از سنگ و اندر وی یکی ایوان است از سنگ مرمر گسترده . (حدود العالم ). حمص ، شهری است بزرگ و خرم و آبادان و همه ٔ راههای ایشان به سنگ گسترده است . (حدود العالم ).
ترجمه مقاله