ترجمه مقاله

گست

لغت‌نامه دهخدا

گست . [ گ َ ] (ص ) زشت . قبیح . نازیبا. (برهان ) (از آنندراج ). زشت . (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ) :
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یارکار گست کنی .

عماره .


روی ترکان بست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست .

علی فرقدی .


سخنها که گفتی تو بر گست باد
دل و جان آن بدکنش گست باد.

فردوسی .


اگر بر چرخ با این عادت گست
شوی ، گردد ستاره با تو هم پست .

(ویس و رامین ).


چه عاشق باشد اندر عشق چه مست
کجا بر چشم او نیکو بود گست .

(ویس و رامین ).


سوزنی در مدح وی با قافیه کشتی گرفت
قافیه شد نرم گردن گرچه توسن بود و گست .

سوزنی .


اگر تمثال مانی زنده گردد
به پیش صورت خوبت بود گست .

شمس فخری .


ترجمه مقاله