گفتنی
لغتنامه دهخدا
گفتنی . [ گ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق گفتن . (آنندراج ). سزاوار گفتن . آنچه گفتن آن لازم باشد :
سخن گفته شد گفتنی هم نماند
من از گفته خواهم یکی با تو راند.
همه گفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت .
همانگه بگفت آنچه بد گفتنی
همه درپذیرفت پذرفتنی .
نامردمی نورزی ورزی تو مردمی
ناگفتنی نگویی گویی تو گفتنی .
پیر بخاری را صلتی دادند و وزیر ویرا بخواند و آنچه گفتنی بود جواب پیغامها با وی بگفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 500).آنچه گفتنی و نهادنی بود بنهادند و بگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). و از این بود که زکریا در شریعت روزه داشتی از گفتنی و خوردنی . (قصص الانبیاء ص 202).
مدح شه چون جابجا منزل به منزل گفتنی است
ماندن مداح یکجا برنتابد بیش از این .
سخن گفته شد گفتنی هم نماند
من از گفته خواهم یکی با تو راند.
فردوسی .
همه گفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت .
فردوسی .
همانگه بگفت آنچه بد گفتنی
همه درپذیرفت پذرفتنی .
فردوسی .
نامردمی نورزی ورزی تو مردمی
ناگفتنی نگویی گویی تو گفتنی .
منوچهری .
پیر بخاری را صلتی دادند و وزیر ویرا بخواند و آنچه گفتنی بود جواب پیغامها با وی بگفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 500).آنچه گفتنی و نهادنی بود بنهادند و بگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). و از این بود که زکریا در شریعت روزه داشتی از گفتنی و خوردنی . (قصص الانبیاء ص 202).
مدح شه چون جابجا منزل به منزل گفتنی است
ماندن مداح یکجا برنتابد بیش از این .
خاقانی .