گله گفتن
لغتنامه دهخدا
گله گفتن . [ گ ِ ل َ / ل ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شکایت کردن . تظلم :
گله از دست ستمکاره به سلطان گویند
چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم ؟
|| در تداول امروز، گله باشکایت تفاوت گونه ای دارد، بدین معنی که گله ، شکایت نرم و ملایم بود از دوست نزد خود او یا دوستی دیگر که با هر دو طرف دوست است .
گله از دست ستمکاره به سلطان گویند
چون ستمکاره تو باشی گله پیش که بریم ؟
سعدی (صاحبیه ).
|| در تداول امروز، گله باشکایت تفاوت گونه ای دارد، بدین معنی که گله ، شکایت نرم و ملایم بود از دوست نزد خود او یا دوستی دیگر که با هر دو طرف دوست است .