ترجمه مقاله

گلیم

لغت‌نامه دهخدا

گلیم . [ گ ِ ] (اِ) پوششی معروف که از موی بز و گوسفند بافند. (آنندراج ). جامه ٔ پشمین معروف که از پشم میش بافند. (غیاث ) :
گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی
گرمابه وگل و گل و گنجینه و گلیم .

لبیبی .


گلیمی که خواهد ربودنْش ْ باد
ز گردن بشخشد هم از بامداد.

ابوشکور.


به پنج مرد یکی شخش پوستین برتان
به پنج کودک نیمی گلیم پوشدنی .

ابوالعباس .


به پای اندرون کفش و بر تن گلیم
به بار اندرون گوهر و زرّ و سیم .

فردوسی .


گشادند گُردان کمرهای سیم
بپوشیدشان جامه های گلیم .

فردوسی .


تن همان گوهر بی زینت خاکیست به اصل
گر گلیمی بد یا دیبه رومیست قباش .

ناصرخسرو.


گر نباشد اسب خر بس مرکبم
ور نباشد حله ، درپوشم گلیم .

ناصرخسرو.


دوست را کس به یک بدی نفروخت
بهر کیکی گلیم نتوان سوخت .

سنائی .


بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقر
کوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه .

خاقانی .


گلیم کسان را مبر سر بزیر
گلیم خود از پشم خود کن چو شیر.

نظامی .


فاروق اویس را دید گلیمی از پشم شتر پوشیده و سراپای برهنه و توانگری هژده هزار عالم در تحت آن گلیم ... (تذکرة الاولیاء عطار).
گلیمی که مویش بود سینه گز
برهنه تنان را حریر است و خز.

امیرخسرو.


پشمینه ها و گلیمهای آذربایگان و گیلان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53).
|| فرش پشمینه . (انجمن آرا). فرش زیر پا : و از وی [ از ناحیت پارس ] بساط و فرشها و زیلوها و گلیم های باقیمت خیزد. (حدودالعالم ).
بویی ببرم همی ز شادی
باز این چه گلیم و این چه رنگ است .

انوری .


آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان .

سعدی .


گلیمی که برآن خفته بود در رهگذر دزد انداخت . (گلستان ). ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. (گلستان ). || پارچه ٔ پشمی : و از آمل ... گلیم سپید کوش و گلیم دیلمی زربافت خیزد. (حدود العالم ). و گلیم و شلواربند و پشمهای رنگین خیزد.(حدود العالم ). ... محمد (ص ) آن گلیم را به یکی از صحابه داد تا مرقعی کرد و درپوشید. (قصص الانبیاء ص 52). و این جامه که داری برکش و ازاری از گلیم بر میان بند و توبره ای پر جوز بر گردن آویز و به بازار بیرون شو. (تذکرةالاولیاء عطار)
ز تبریز ار گلیمی نازک آری در برم یارا
به نقش آده اش بخشم سمرقند و بخارا را.

نظام قاری (دیوان ص 37).


- امثال :
از گلیم خویش پا بیرون نمی باید نهاد .

مغربی .


من شدم ساعتی به استقبال
پای کردم برون ز حد گلیم .

ناصرخسرو.


از گلیم نیاید ستبرقی .
بقدر گلیمت بکن پا دراز .
پا به اندازه ٔ گلیم باید دراز کرد .
پایت را به اندازه ٔ گلیم دراز کن .
چیزی به جا نمانده غیر از گلیم پاره .
گلیمی که بور باشد سیاه به .
- طبل زیر گلیم کوفتن یا زدن ؛ کنایه از پنهان داشتن امری است که آن ظاهر و هویدا بود و شهرت یافته باشد. (برهان ) :
نبینی که از ما غمی شد ز بیم
همی طبل کوبد به زیر گلیم .

فردوسی .


وگرت بست به بندی قوی این دیو بزرگ
شو خمش طبل مزن بیهده در زیر گلیم .

ناصرخسرو.


تیره گلیم توام رشته ٔجانم متاب
چند زنی بیش از این طبل به زیر گلیم .

عطار.


- گلیم از سیاهی بیرون آوردن ؛ کنایه از [ از ] مهلکه نجات یافتن . (آنندراج ) :
خضر آورد برون ز سیاهی گلیم خویش
ای عقل واگذار به سودای او مرا.

صائب (از آنندراج ).


- گلیم از موج بیرون بردن ؛ خود و مایحتاج خود را رهاندن . در غم خود بودن :
گفت آن گلیم خویش بدرمیبرد ز موج
وین سعی میکند که بگیرد غریق را.

سعدی .


- گلیم خود را از آب برآوردن ، گلیم از آب برآوردن ، گلیم خود را از آب بیرون کشیدن ، گلیم از دریا بیرون آوردن ؛ کنایه از [ از ] مهلکه نجات یافتن . (آنندراج ) :
گلیم خویشتن را هر کس از آب
تواند برکشید ای دوست مشتاب .

نظامی .


گلیم خویشتن برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب می برد شاید.

سعدی .


|| جل :
نشاید بود گه ماهی ّو گه مار
گلیم خر به زر رشته میاژن .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 399).


ترجمه مقاله