ترجمه مقاله

گلین

لغت‌نامه دهخدا

گلین . [ گ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به گل را گویند. (آنندراج ). از گل ساخته :
بر سر هر خم بنهاد گلین تاجی
افسر هر خم چون افسر دراجی .
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 165).
بسی خاک بنشسته بر فرق او
نهاده به سر بر گلین افسری .

منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 116).


درین قصر گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین .

نظامی .


زرین چه کنم قدح گلین آر، ای دل
پای از گل غم برآر یکبار ای دل
تا از گل گورم ندمد خار، ای دل
گلگون می در گلین قدح دار، ای دل .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 723).


خوش نبود شاه دل اسب گلین زیر ران
رخش بهرای زر منتظر ران او.

خاقانی (دیوان ص 362).


گلین بارویش را ز بس برگ و ساز
به دیوار زرین بدل کردباز.

نظامی .


گلین خانه ای کو سرای من است
نه من هیکلی دان که جای من است .

نظامی .


ترجمه مقاله