ترجمه مقاله

گمان داشتن

لغت‌نامه دهخدا

گمان داشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سؤظن داشتن . || فکر کردن . خیال کردن :
به آستین ملالی که بر من افشانی
گمان مدار که از دامنت بدارم دست .

سعدی .


|| تشویش داشتن . نگران بودن :
ور ز کژدم به دل گمان داری
کفش و نعل از برای آن داری .

سنایی .


|| امید و انتظار داشتن . چشم داشت :
چیست فردوس که در دیده ٔ ماجلوه کند
ما گمانها به غرور نظر خود داریم .

صائب .


ترجمه مقاله