ترجمه مقاله

گنجوری

لغت‌نامه دهخدا

گنجوری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) گنجوربودن . خزانه دار بودن . عمل گنجور داشتن :
وگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش .

منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 46).


اثیر رفت به حضرت گذاشت گنج سخن
خنک شهی که بر این گنج یافت گنجوری .

اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری ).


ترجمه مقاله