ترجمه مقاله

گندمه

لغت‌نامه دهخدا

گندمه . [ گ َ دُ م َ / م ِ ] (اِ) گرهی باشد سخت ،و آن از بدن آدمی برمی آید، و عربان ثؤلول می گویند و فارسیان اژخ . (برهان ) (آنندراج ). آزخ . آژخ . زخ . ژخ . بالو. وارو. پالو. زگیل . سگیل . گوک : ثؤلول را به شهر من [ یعنی گرگان ] گندمه گویند و اندربعضی شهرهای خراسان ازخ گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر اندر مرهمها کنند [ بان را ] آماسهای سخت و گندمه را نافع بود... و کلف و گندمه را زود ببرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || یک قسم دانه ای عاری از پوست . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). گندم خردکرده که در شوربا و هریسه کنند. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 306).
ترجمه مقاله