ترجمه مقاله

گه

لغت‌نامه دهخدا

گه . [ گ ُه ْ ] (اِ) همان گوه است که به معنی سرگین باشد. (شعوری ج 2 ص 328) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از لغت فرس اسدی ). سرگین و مدفوع آدمی و جز آن . نخاله ٔ غذا که از شکم بیرون آید. پلیدی . براز. فضله . عذره . غایط. هار. در تداول کودکان شاش بزرگ . سنده . رجوع به گوه شود :
پیری ّ و درازی ّ و خشک شنجی
گویی به گه آلوده لتره غنجی .

منجیک (از لغت فرس ).


آن روی و ریش پر گه و پر بلغم و خدو
همچون خبزدویی که شود زیر پا پخج .

لبیبی (از لغت فرس ).


- گه بریش ؛ که ریش به پلیدی آلوده دارد.
- || در تداول عامه دشنامی است : درویشم ، گه بریشم ،تا نستانم رد نمیشم .
- گه سگ ؛ مدفوع سگ . پلیدی سگ .
- || در تداول عامه ، دشنامی است مرادف رذل . ناکس .
- گه کاری ؛ در تداول ، اقدام به کارهای پست و ناپاک .
- || کنایه از خراب کردن کاری .
- گه مالی ؛ در تداول عامه ، کاری را خراب کردن .
- امثال :
گه میخورد و لطیفه می پندارد ؛ درباره ٔ کسی که سخن یاوه گوید. (ازجامع التمثیل ).
ترجمه مقاله