ترجمه مقاله

گواز

لغت‌نامه دهخدا

گواز. [ گ َ / گ ُ ] (اِ)در اوستا گوازه : گو (گاو) + از (راندن ). گواز، لغةً به معنی گاو(ستور)ران . (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 186 حاشیه ٔ 9). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چوبی که بدان گاو و خر زنند، و خرگواز نیز گویندش . (لغت فرس چ اقبال ص 167). چوبدستی باشد که گاو و خر و سایر ستوران بدان برانند. (برهان ). شنگینه . (اوبهی ). جواز. غباز. غبازه :
از گواز و تش و انگشته ٔ بهمان و فلان
با تبرزین و دبوسی و رکاب کمری .
کسایی (از لغت فرس چ اقبال ص 419).
دوستان را بیافتی به مراد
سر دشمن بکوفتی به گواز.

فرخی (از لغت فرس چ اقبال ص 167) (در دیوان فرخی چ دبیرسیاقی ص 200 به جای گواز، جواز آمده ).


بشوی روی عروس ظفر ز گرد فتن
بکوب تارک اعدای مملکت به گواز.

شمس فخری (از جهانگیری و رشیدی ).


و رجوع به خرگواز شود. || هاون چوبین . (از برهان ) (آنندراج ). جواز معرب آن است . (از برهان ) (آنندراج ). هاون بزرگ چوبین که در آن شلتوک را کوبیده پوست از آن برگیرند ونیز برنج را سفید کنند. (ناظم الاطباء). || و بالضم ، تخم مرغ نیم پخته ، و جوازق معرب آن ، لیکن جواز و جوازق در کتب عربی ظاهر نشد بلکه از باب جیم ظاهر میشود که جواز فارسی باشد. (رشیدی ) (در برهان قاطع کوازه و در تاریخ بیهقی چ فیاض و غنی ص 502 کواژه به این معنی آمده است ). رجوع به برهان قاطع چ معین ذیل کوازه شود.
ترجمه مقاله