ترجمه مقاله

گواژه زدن

لغت‌نامه دهخدا

گواژه زدن . [ گ َ / گ َوْ وا ژَ / ژِ زَ دَ ] (مص مرکب ) طعنه زدن . مسخره کردن . ملامت و سرزنش کردن :
ای گم شده و خیره و سرگشته کسایی
گوّاژه زده بر تو امل ریمن و محتال .

کسایی .


جز این داشتم امید و جز این داشتم الچخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت .

کسایی .


کسی را کجا مغز باشد بسی
گواژه نباید زدن بر کسی .

فردوسی .


گواژه همی زد پس ِ او فرود
که این نامور پهلوان را چه بود.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 813).


نباید گواژه زدن بر فسوس
نه بر یافه گفتن شدن چاپلوس .

اسدی .


گواژه همی زد چنین وز فسوس
همی خواند مهراج را نوعروس .

اسدی .


چو چندی گواژه زدند او خموش
برآشفت و گفت این چه بانگ و خروش ؟

اسدی .


به گستاخی درآمد کی دلارام
گواژه چند خواهی زد بیارام .

نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 146).


ترجمه مقاله