گول گردیدن
لغتنامه دهخدا
گول گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) گول شدن . احمق شدن . احمق و ابله شدن . || در بیت ذیل از مولوی ، معنی وقت تلف کردن . بیهوده وقت گذراندن را می دهد :
کی نظاره ٔ اهل بخْریدن بود
آن نظاره ٔ گول گردیدن بود.
کی نظاره ٔ اهل بخْریدن بود
آن نظاره ٔ گول گردیدن بود.
مولوی .