ترجمه مقاله

گوی زدن

لغت‌نامه دهخدا

گوی زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با چوگان ضربتها و زخمها زدن بر گوی . راندن و به حرکت درآوردن آن را. گوی باختن . چوگان باختن : اندیشه کردند که هیچ وقت که بهتر از گوی زدن نباشد. (قصص الانبیاء ص 199). ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد. (قصص الانبیاء ص 199). هر سال ایشان به گوی زدن میشدند. (قصص الانبیاء ص 192). || کنایه از انجام دادن کاراست با مهیا بودن اسباب و لوازم آن . فرصت غنیمت شمردن . غنیمت شمردن وقت . اقدام بموقع کردن :
فراغ دلت هست و نیروی تن
چو میدان فراخ است گویی بزن .

سعدی .


عشق و شباب و رندی مجموعه ٔ مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد.

حافظ (از بهارعجم ).


خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن .

حافظ.


- گوی تنهایی زدن ؛ کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن :
دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
خیمه بربالای منظوران بالایی زدم .

سعدی .


خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم .

سعدی .


|| سبقت گرفتن . پیشی گرفتن . سبق بردن . پیش افتادن .
ترجمه مقاله