ترجمه مقاله

گوی درافکندن

لغت‌نامه دهخدا

گوی درافکندن . [ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گوی در میدان افکندن . به مبارزه برخاستن . جنگ ورزی کردن . مبارزه کردن . مبارز طلبیدن :
یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر
یا چو مردان اندرآ و گوی در میدان فکن .

سنائی .


وین گوی سعادت است و دولت
تا با که درافکنی به میدان .

سعدی .


ترجمه مقاله