ترجمه مقاله

گچ

لغت‌نامه دهخدا

گچ . [ گ َ ] (اِ) پهلوی و پازند گچ ، معرب آن جص ، سریانی گسا ، کلمه ٔ عربی ، فارسی جبسین از یونانی غوپسس و غوپسینس آمده ، در اکدی گسو آمده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاکی باشد که آن را پزند و بدان خانه سفید کنند. (برهان ) (آنندراج ). در هندی و در اشعار قدما گرچ مستعمل است ، و بر این تقدیر گچ مخفف این باشد :
ناید از خاک و گچ و سنگ اینچنین طاقی مگر
خاکش از سنگ و گرچ کافور و سنگش گوهر است .

ابن یمین (از آنندراج ).


رجوع به گرچ شود. جص . جبس . جیر. (منتهی الارب ). جبصین . جبص . (نخبة الدهر دمشقی ): تجدیر؛ اندودن دیوار را از گل و گچ و مانند آن . خشرم ؛ سنگ نرم که از آن گچ پزند. جصاصات ؛ جاهائی که در آنجا گچ سازند. طبیخ ؛ گچ پخته . (منتهی الارب ).
گچ و سنگ و هیزم فزون از شمار
بیارید چندانکه باید به کار.

فردوسی .


ز سنگ و ز گچ بود بنیاد کار
چنین کرد تا باشد آن پایدار.

فردوسی .


به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
نخست از برش هندسی کار کرد.

فردوسی .


رجوع به حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ذیل کلمه ٔ گچ شود.
- امثال :
از سفیدی گچ تا سیاهی زغال را باید از بازار بخریم ؛ یعنی آذوقه در خانه نداریم ، نظیر: شیر مرغ و جان آدم ، از سیر تا پیاز. (امثال و حکم دهخدا).
قبر آقا گچ میخواهد و آجر . (امثال و حکم دهخدا).
- گچ گرفتن عضوی را ؛ به گچ اندودن عضوی برای جبران شکستگی استخوان .
ترجمه مقاله