گیش
لغتنامه دهخدا
گیش . (اِ) مطلق کرک را گویند از هر حیوانی که باشد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 310) :
خارکش را که پشت بود زگیش
دیدبر دوش خویش خلعت و گیش .
|| کرک سمور را نیز گویند. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) :
به منعم نه زربفت و نه گیش ماند
نه صد پاره خرقه به درویش ماند.
گیش سیاه بر سر آن شوخ دلستان
مانند ابر بر سر خورشید سایبان .
این لغت مخصوص به این فرهنگ است .
خارکش را که پشت بود زگیش
دیدبر دوش خویش خلعت و گیش .
هاتف (از شعوری ).
|| کرک سمور را نیز گویند. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) :
به منعم نه زربفت و نه گیش ماند
نه صد پاره خرقه به درویش ماند.
هاتفی (از شعوری ).
گیش سیاه بر سر آن شوخ دلستان
مانند ابر بر سر خورشید سایبان .
هلالی (از شعوری ).
این لغت مخصوص به این فرهنگ است .