یرگست
لغتنامه دهخدا
یرگست . [ ی َ گ َ ] (ق ) یرگس . حنان اﷲ. حاش للّه . حاشا. دورا. دوربادا. معاذاﷲ. (صحیح آن پرگست است ). (یادداشت مؤلف ) : پس این زنان گفتند حاش للّه ماهو بشر [ قرآن کریم ]؛ یرگست باد از این که مردم است مگر فرشته است گرامی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
رودکی استاد شاعران زمان بود
صد یک از ایشان تویی کسایی یرگست .
بدخواه تو خواهد که چو تو باشد یرگست
هرگز نشود سنگ سیه لؤلؤ شهوار.
یرگست باد بر همه کردارهای بد
آنک به نسبت نبیی مصطفی بود.
|| (ص ) دور. (یادداشت مؤلف ) :
ابوسعد آنکه از گیتی بدو یرگست شد بدها
مظفر آنکه شمشیرش ببرد از دشمنان پروا.
رودکی استاد شاعران زمان بود
صد یک از ایشان تویی کسایی یرگست .
کسایی .
بدخواه تو خواهد که چو تو باشد یرگست
هرگز نشود سنگ سیه لؤلؤ شهوار.
فرخی .
یرگست باد بر همه کردارهای بد
آنک به نسبت نبیی مصطفی بود.
غواص .
|| (ص ) دور. (یادداشت مؤلف ) :
ابوسعد آنکه از گیتی بدو یرگست شد بدها
مظفر آنکه شمشیرش ببرد از دشمنان پروا.
دقیقی .