یلمه
لغتنامه دهخدا
یلمه . [ ی َ م َ / م ِ ] (اِ) یلمق . (دهار). نوعی از جامه ٔ پوشیدنی دراز که قبا نیز گویند. (ناظم الاطباء). قبا و معرب آن یلمق است . (از منتهی الارب ) (از المعرب جوالیقی ص 354) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا). قبا. یلمک . (یادداشت مؤلف ). قبا. (دیوان نظام قاری ص 205). قبا و جامه ٔ پوشیدنی را گویند و معرب آن یلمق است . (برهان ) :
یلمه ٔ صوف مشو بسته ٔ بند والا
زانکه والاست شعار زن و این کار تو نیست .
به هنگام خفتن یکی پیش بند
گریزاند ایلچی یلمه ز بند.
من از یلمه بودم همیشه به تنگ
گذشتی همی روز نامم به ننگ .
یلمه ٔ صوف مشو بسته ٔ بند والا
زانکه والاست شعار زن و این کار تو نیست .
نظام قاری (دیوان ص 41).
به هنگام خفتن یکی پیش بند
گریزاند ایلچی یلمه ز بند.
نظام قاری .
من از یلمه بودم همیشه به تنگ
گذشتی همی روز نامم به ننگ .
نظام قاری .