ترجمه مقاله

یوغ

لغت‌نامه دهخدا

یوغ . (اِ) یغ. آن چوبی بود که بر گردن گاو نهند یعنی بندوق . (لغت فرس اسدی ). چوبی که بر گردن گاو زراعت و گاو گردون گذارند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از انجمن آرا). چوبی که بر گردن گاو قلبه نهند. به هندی جو نامند. (از آنندراج ). چوبی است که برزیگران بر گاو بندند به وقت زمین شکافتن . (فرهنگ اوبهی ). سَمیق . اُرْعُوّة. ربقه . جُغْ در تداول جنوب خراسان :
همی گفت با او گزاف و دروغ
مگر کاندر آرد سرش را به یوغ .

ابوشکور بلخی .


ور ایدون که پیش تو گویم دروغ
دروغ اندرآرد سرم را به یوغ .

ابوشکور بلخی .


چنانکه بینی تاول نکرده کار هگرز
به چوب رام شودیوغ را نهد گردن .

اورمزدی .


تو را گردن دربسته به یوغ
وگرنه نروی راست با سپار.

لبیبی .


ای آدمی به صورت جسم و به دل ستور
بر گردن تو یوغ من است و سپار هم .

ناصرخسرو.


ای همه قول تو نفاق و دروغ
پیش دنیا تو گردن اندر یوغ .

سنایی .


چو یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و ز آماج و سپنج .

سوزنی .


به پیش کوهه ٔ زین برنهاده ایر چو یوغ
سوار گشته بدان مرکبان رهوارم .

سوزنی .


آفتاب و مه چو دو گاو سیاه
یوغ بر گردن ببیندشان الاه .

مولوی .


گاو گر یوغی نگیرد می زنند
هیچ گاوی کو نپرد شد نژند؟

مولوی .


صبح ؛ یوغ آماج . سَمیق ؛ چوب یوغ که بر گردن گاو نشیند. (منتهی الارب ).
- یوغ بندگی ؛ کنایه است از قبول اطاعت و عبودیت . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله