یک شکم
لغتنامه دهخدا
یک شکم . [ ی َ / ی ِ ش ِ ک َ ] (ق مرکب ) به اندازه ٔ شکم . به قدر شکم . آن مقدار که در یک نوبت خوردن سیری آرد.
- یک شکم سیر خوردن ؛ خوردن چیزی آن قدر که یک شکم سیر تواند شد. (آنندراج ) :
فلکش بر دهی نکرد امیر
که خورد یک شکم چغندر سیر.
یک شکم شیردان و کیپا خورد
روزی چندروزه یک جا خورد.
- یک شکم سیر خوردن ؛ خوردن چیزی آن قدر که یک شکم سیر تواند شد. (آنندراج ) :
فلکش بر دهی نکرد امیر
که خورد یک شکم چغندر سیر.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
یک شکم شیردان و کیپا خورد
روزی چندروزه یک جا خورد.
شیخ بهایی .