ترجمه مقاله

ژاغر

لغت‌نامه دهخدا

ژاغر. [ غ َ ] (اِ) چینه دان . به تازی آن را حوصله خوانند. کژار. چینه دان مرغ :
خورنداز آنچه بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.

عنصری (خطاب باز سپید به زاغ ).


وگر مرغکی کوچک آید فراز
دهدش آب و چینه بروز دراز
چو از بس چنه پر شود ژاغرش
گرد زورمندی تن لاغرش .

اسدی .


از خون دلیران بدشت ، شیران
از نیزه ٔ او پر کنند ژاغر.

قطران .


از کشتگان هنوز طیور و سباع را
پر گوشت ژاغر است و پر از استخوان شکم .

معزی .


کبوتری است که بر چنگ و مخلب شاهین
براه دیده ز ژاغر برافکند ارزن .

ازرقی .


مرغ توام مرا پر فرمان ده و بپران
که الاّ سزای دانه ٔ تو ژاغری ندارم .

خاقانی .


از دل و رخسارشان خوردند چندان کرکسان
کز شبه منقار و از زرنیخ ژاغر ساختند.

خاقانی .


دائم از چینه های انعامش
پر بود مرغ آز را ژاغر.

لطیفی (از شعوری ).


ترجمه مقاله