آغاز کردن
فرهنگ فارسی طیفی
مقوله: نظم
آغاز کردن، شروع کردن، آغازیدن، عزیمت کردن، رهسپار شدن
در دستگرفتن، عهدهدار شدن
دکان بازکردن، بساط پهن کردن، فروختن
بابچیزی را گشودن، بهچیزی افتادن، استارت چیزی را زدن، اساس نهادن، کلید زدن، ماشهکشیدن، کلیک کردن