بهموقع عمل کردن
فرهنگ فارسی طیفی
مقوله: زمان
قع عمل کردن، استفاده بردن، کاری را بهموقع بهانجامرساندن، سربزنگاه عمل کردن، ازوقت حداکثراستفاده را کردن، خوشقول بودن، به موقع بودن، سروقت حاضر شدن، وقتشناس بودن، زرنگ بودن
شانس آوردن، مبارک بودن
مصلحت بودن