تباه کردن
فرهنگ فارسی طیفی
مقوله: علیت
ردن، ازمیان بردن، به(بر)باد دادن، خراب کردن، ازبین بردن، ضایع کردن، به هدر دادن، باطل کردن، بی اثرکردن، ملغی کردن، برداشتن
نابودکردن، ازصفحۀ روزگار محو کردن، نیست کردن، برانداختن، معدوم کردن، اثری ازکسی (چیزی) [باقی] نگذاشتن، تخریب کردن▼
درهم شکستن، خردکردن، مضمحل کردن، ازپا درآوردن، ازپا انداختن، ناکار کردن، درخودفروبردن
رشته ها را پنبه کردن، رجعتدادن
بلعیدن، جذب کردن
بهآتش کشیدن، آتش زدن، سوزاندن
بهپایان رساندن
هلاک کردن، معدوم کردن، کشتن
رحم نکردن، بیرحم بودن
از میانبرداشتن، طردکردن، دفع کردن
پاککردن، محو کردن
باطل کردن، لغوکردن
سنگ انداختن، مانع شدن
خلع کردن، عزل کردن
بهبطالت گذراندن، تلف کردن، ضایع کردن، هدردادن
ازنوی انداختن، معیوب کردن، آسیب زدن، مستهلک کردن، فرسودن، ساییدن، مصرف کردن، استفاده کردن
برداشتن، ازبین بردن، زایل کردن، حذف کردن، ساقط کردن