دیوانه شدن
فرهنگ فارسی طیفی
مقوله: نتیجۀ استدلال
شدن، عقل خودرا ازدستدادن، بیخود شدن، ازخود بیخود شدن، عصبانی شدن
آشفتن، پریشان شدن، بههیجان آمدن، ازجا دررفتن
خشم گرفتن، غضب کردن، عصبانی شدن
سربهکوه و بیابان گذاشتن
آفتاب بهکلۀ (مخِ، ملاجِ) کسی خوردن، اعصابش خرد (داغان) شدن (بودن)
بهامانآمدن، بیتابوطاقت شدن، بهستوه آمدن