ترجمه مقاله

افغان

واژه‌نامه آزاد

0
ناشناس:
افغان نام قبایل پشتو زبانی است که در بخش هایی از افغانستان و پاکستان زندگی می کنند. افغان را در عامیانه اوغان و در گویش هزارگی اوغان، اوغون و اوغو نیز می گویند. گرچه در بین عوام، معنی افغان همان ناله و فریاد است اما برخی برای آن معانی و ریشه های دیگری یافته اند. در مورد ریشه های نژادی افغان ها چندین حدس وجود دارد که برخی آنها را از قوم بنی اسراییل می دانند که قرن ها پیش به کوه های سلیمان مهاجرت کرده اند و بعضی نیز گمان می کنند که آنها از اقوام آریایی ساکن شبه قارۀ هند بوده اند که با تصرف زیستگاه های هزاره ها در مناطق جنوبی افغانستان مانند نیمروز، هلمند، قندهار، زابل و ارزگان کم کم به دیگر نقاط افغانستان وارد شدند و حتی اقوام بومی افغانستان را بیگانه خواندند. افغان ها را پشتون نیز می نامند. با اینکه مردم سایر کشورها همۀ مردم افغانستان را به نام افغان یا افغانی می شناسند اما دیگر اقوام افغانستان شدیداً از اینکه افغان نامیده شوند پرهیز دارند و نسبت به آن حساسیت دارند تا جایی که بحث تغییر نام افغانستان به خراسان و آریانا و باختر همیشه مطرح بوده است و اهدای تذکره (شناسنامه) الکترونیکی به مردم افغانستان به همین دلیل سال ها به تعویق افتاده است. چهرۀ افغان ها به هندوها شبیه بوده و پوست گندمی، موی و چشم سیاه و بینی خیلی بزرگ شبیه نوک عقاب دارند. از نظر مذهب، افغان ها اکثرا سنی حنفی اند اما شماری از آنها نیز سنی حنبلی، سنی شافعی، سنی وهابی و سلفی، شیعۀ جعفری، یهودی، مسیحی و لامذهب اند. افغان ها به زبان پشتو صحبت می کنند ولی اکثریت آنها با زبان فارسی آشنایی دارند و به این زبان تکلم می کنند. بسیاری از حاکمان افغان در دستگاه حکومت خویش تنها و تنها از زبان فارسی استفاده می کردند. پشتو یکی از شاخه های زبان فارسی است که از طرف سازمان علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) از زبان های در حال انقراض شناخته شده است.
0
ناشناس:
فریاد، فغان، ناله، زاری، غوغا، فریاد از درد مصیبتی. همچنان نام قبیله یی است در مناطق مرزی بین افغانستان و پاکستان که شکل معرب اوغان می باشد شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست حافظ مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست حافظ آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین با نای در افغان شد تا باد چنین بادا مولانا گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست مولانا به آواز ضغیف افغان برآورد که ما را مرگ شاه از جان برآورد نظامی زن آن به که در پرده پنهان بود که آهنگ بی پرده افغان بود نظامی سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک گر به خدمت دست سعدی در رکابت دیدمی سعدی فریاد من از فراق یارست و افغان من از غم نگارست سعدی دی شد امروز، بخیره مخور اندوهش کز پس مرده خردمند نکرد افغان پروین اعتصامی خدایا داد من بستان ز خطش که دل از جورش افغان می بر آورد عطار عفو تو همی باید چه فایده از گریه فضل تو همی باید، چه سود ز افغانها سنایی اگر خود همره جانان نرفتم ولی فرسنگها افغان من رفت وحشی مطرب همه افغان کند که:می خور ای شاه، که این جشن خسروان است ناصر خسرو ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو وی گریهٔ طفل بی گناه از غم تو افغان خروس صبح گاه از غم تو آه از غم تو! هزار آه ازغم تو! رودکی زخم ها را گر نجویم مرهمی آخر افغان کردنم باری رسد خاقانی

برای این واژه معنی دیگری پیشنهاد دهید. پس از تأیید، معنی پیشنهادی با نام‌تان در سایت منتشر خواهد شد.

ترجمه مقاله