ترجمه مقاله

حسیبت

واژه‌نامه آزاد

0
ناشناس:
حسيب.[حَ] (ع ص، اِ) شماركننده. (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل) (منتهى الارب). شمارگر. حساب‌كننده. (غياث). شمارگير. (منتهى الارب). شمرنده. شماركن. (السامى فى الاسامى). محاسب: كفى بالله حسيباً؛ اى محاسباً. || نامى از نامهاى خداى‌تعالى. || مرد صاحب‌حسب. مرد گهرى. رجل حسيب؛ مرد باحسب. گوهرى. مردى گهرى و هنرمند. (مهذب الاسماء). مردى گوهرى. مردى هنرمند. گهرى. باگوهر. باحسب. نيك‌نژاد. صاحب‌حَسب. ج، حُسَباء : تا بروزگار جعفر صادق رضى‌الله عنه رسيد او را چهار پسر بود، اسماعيل كه بوالده نيز حسيب بود. (جهانگشاى جوينى). هر نسيبى بى‌نصيبى و هر حسيبى نه در حسابى. (جهانگشاى جوينى). || كافى. بسنده. (ترجمان عادل). كفايت‌كننده. بس‌شونده: كفى بالله حسيبا (قرآن 4/6)؛ اى كافيا. || بسنده‌كار. بسندكار. (السامى فى الاسامى) (مهذب الاسماء).(1) || منتقم. انتقام‌كشنده: حسيبك الله؛ اى انتقم الله منك. || هم‌گوهر. هم‌گهر. هم‌حسب. || بزرگوار. (غياث). || نيكوكار. پسنديده‌كار. حسيب.[حِ] (ع اِ) ممالهء حساب. شمار. حساب : بهرهء خويشتن از عمر فراموش مكن رهگذارت به حسابست نگهدار حسيب. ناصر خسرو. روزى بيرنج جوى و بى‌حسيب كز بهشتت آورد جبريل سيب.مولوى. از انار و از ترنج و خوخ و سيب وز شراب و شاهدان بى‌حسيب.مولوى. چو در تنگدستى ندارى شكيب نگهدار وقت فراخى حسيب.سعدى. تا همچو آفتاب برآيى دگر ز شرق ما جمله ديده در ره و انگشت در حسيب. سعدى.

برای این واژه معنی دیگری پیشنهاد دهید. پس از تأیید، معنی پیشنهادی با نام‌تان در سایت منتشر خواهد شد.

ترجمه مقاله