اخترگرایلغتنامه دهخدااخترگرای . [ اَ ت َ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) اخترگر. منجم : چه زو ایستاده چه رفته ز جای بدیدی بچشم سر اخترگرای . فردوسی .ستاره شمر مرد اخترگرای چنین زد ترا زاختر نیک رای .<p
اخترگرایفرهنگ فارسی عمیدمنجم؛ ستارهشناس؛ ستارهشمر؛ کسی که کواکب را رصد میکند: ◻︎ ستارهشمر مرد اخترگرای / چنین زد تو را ز اختر نیکرای (فردوسی: ۱/۱۸۰).
گرایلغتنامه دهخداگرای . [ گ َ / گ ِ ] (اِ) میل . رغبت . (از برهان ) (از آنندراج ). || حمله ، یعنی چیزی را مانند چوب و سنگ و امثال آن برداشتن و بجانب کسی انداز کردن و نینداختن و یا دویدن بطرف کسی به قصد زدن ونزدن و امر به این معنی هم هست ، یعنی میل نمای و قصد