تفریعلغتنامه دهخداتفریع. [ ت َ ] (ع مص ) ببالا برشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برآمدن بر کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || به نشیب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). از بالای کوه فرود آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || چیزی را
طفرةلغتنامه دهخداطفرة. [ طَ رَ ] (ع مص ) طفور.(منتهی الارب ). برجستن . بالا برجستن . (منتهی الارب ). برجستن از روی چیزی : و چون وحشی در دام افتاده را که صیاد بازیچه و مضحکه را رسن فرا او گذارد تا او به نشاط طفره کند. (جهانگشای جوینی ). || در اصطلاح ابراهیم بن سیار نظام
تفریةلغتنامه دهخداتفریة. [ ت َ رِ ی َ ] (ع مص ) کفانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بریدن و شکافتن . (از اقرب الموارد).
تفرعلغتنامه دهخداتفرع . [ ت َ ف َرْ رُ ] (ع مص ) بر زبر چیزی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بر زور چیزی شدن . (زوزنی ). بر بر چیزی شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بر سر چیزی شدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شاخ بسیاری زدن . (تاج المصادر بیهقی ). شاخ زدن . (زوزنی ). شاخ برزدن . || بسیا
تفریهلغتنامه دهخداتفریه . [ ت َ ] (ع مص ) بچه ٔ زیرک آوردن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اقرب الموارد آرد: فرهة الناقه و افرهت اذا کانت تنتج الفره . و فره جمع فاره است و در معنی فاره آرد: الحاذق بالشی ٔ و الملیح النشیط. و ظاهراً معنی دوم در این مورد مناسب است .
تفرةلغتنامه دهخداتفرة. [ ت َ ف ِ رَ ] (ع اِ) گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک نوع گیاهی . (ناظم الاطباء). || سبزه ٔ نودمیده و گیاه ریزه که زیر درخت روید یا گیاه ریزه که مواشی چریدنش نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ابوعمرلغتنامه دهخداابوعمر. [اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) الزاهد. محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم باوردی خراسانی ملقب بمطرّز و معروف بغلام ثعلب نحوی لغوی . ابن خلکان گوید: او یکی از مشاهیر ائمه ٔ لغت و بسیارتألیف است . وی زمانی از اصحاب ابی العباس ثعلب بود و از این رو بغلام ثعلب اشتهار یافت و او را بر کتاب
بسطلغتنامه دهخدابسط. [ ب َ ] (ع اِمص ) فراخی . (غیاث اللغات ) (مؤیدالفضلاء) (آنندراج ). فراخی . وسعت . (ناظم الاطباء). گشادگی . پهن شدن . پهنی یافتن . پهنی . پهنا. (نفایس الفنون ). فراخی . حیز میان ذرات . انشراح . (نفایس الفنون ). پهن کردگی . (ناظم الاطباء). جای فراخ . (مؤید الفضلاء). || م
باقیلغتنامه دهخداباقی . (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر بقاء است و بقاء ثبات شی ٔ است بحال و صورت نخست ، برابر آن فناء است . (از تاج العروس ). آنکه دارای دوام و ثبات باشد. (از اقرب الموارد). پاینده . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). پایدار. جاوید. بی زوال . ازلی . سرمدی . دائم و قائم . ثابت . با
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو بازپس اندازد تیر . ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحل
اصللغتنامه دهخدااصل . [ اَ ] (ع اِ)والد: فلان لا اصل له و لا لسان . ج ، اصول . کسایی گوید:اینکه گویند لا اصل له و لا فصل ، اصل بمعنی والد و فصل بمعنی ولد است ، یا اصل حسب است و فصل لسان . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). پدر. (لغت خطی ). ج ، آصُل . (قطر المحیط). || اصل هر چی