خارمهکفرهنگ فارسی عمیدگیاهی که در زمینهای سنگلاخ میروید و در طب سنتی از آن برای شکستهبندی استفاده میکردند.
خورمکلغتنامه دهخداخورمک . [ خ ُ رِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع بر سر راه شوسه ٔ عمومی بیرجند به درح . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 125 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت
خورمکلغتنامه دهخداخورمک . [ خوَرْ / خُرْ م َ / خوَرْ / خُرْ،رَ م َ ] (اِ) مهره ای که جهت دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند. (ناظم الاطباء). مورش . کجی . مهره ٔ آبی .
مهکلغتنامه دهخدامهک . [م َ هََ ] (اِ) سوس . شیرین بیان . گیاهی است به نام شیرین بیان و بیخ آن را اصل السوس گویند. و اصابعالسوس نیز و شیره ٔ آن را رب السوس نامند. مهکوکی . مهلوکی .- بیخ مهک ؛ اصل السوس . اصابعالسوس . ریشه ٔ شیرین بیان .- ریشه
خار مهکلغتنامه دهخداخار مهک . [ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب فرهنگ ناظم الاطباء آن را خارْمَهک نیز ضبط کرده است . حشیشی است کوهی که در سنگستان روید و بهترین آن سبز باشد گرم و خشک است در سوم . گویند اگر قدری از آن در زیر بالین طفلی که از دهن او آب رفته باشد بگذارند بر طرف شود و آن را به
آفتاب پرستلغتنامه دهخداآفتاب پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه آفتاب را چون خدائی یا قبله ای نیایش کند. مشمِّس . (السامی فی الاسامی ). عابدالشمس . پرستنده ٔ آفتاب . خورشیدپرست . || (اِ مرکب ) حربا. بوقلمون . خامالاون . حجل . حربایه . آفتاب گردک . اسدالارض . روزگردک . پژمره . خور. انگلیون . مارپلاس