خموللغتنامه دهخداخمول . [ خ ُ ] (ع اِمص ) گمنامی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : ماسزا داریم که منزلتی .... و بدین خمول و انحطاط راضی نباشیم . (کلیله و دمنه ). آنکه بخمول راضی گردد نزدیک اهل مروت وزنی ندارد. (کلیله و دمنه ). نشاید پادشاهان را که هن
خموللغتنامه دهخداخمول . [ خ ُ ] (ع مص ) گمنام و بیقدر گردیدن . || نهان گردیدن صوت و ذکر کسی . منه : خمل ذکره و صوته . || مبتلا گردیدن به درد خمال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ). این فعل بصیغه ٔ مجهول استعمال میشود.
خمود و خموللغتنامه دهخداخمود و خمول . [خ ُ دُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پژمرده بودن . سست بودن . بیحال بودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || گمنام بودن . بی شهرت بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خمللغتنامه دهخداخمل . [ خ ُ ] (ع اِ) دوست خالص . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خِمل . رجوع به خمل شود.
خمائللغتنامه دهخداخمائل . [ خ َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ خَمیلَه . (منتهی الارب ) (لسان العرب ) (تاج العروس ). رجوع به خمیله شود.
خماللغتنامه دهخداخمال . [ خ ُ ] (ع اِ) دوست خالص . || دردی که در مفاصل مردم و قوائم حیوان به هم رسد که آن را لنگ کند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خملة شود.
خمود و خموللغتنامه دهخداخمود و خمول . [خ ُ دُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پژمرده بودن . سست بودن . بیحال بودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || گمنام بودن . بی شهرت بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خمود و خموللغتنامه دهخداخمود و خمول . [خ ُ دُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پژمرده بودن . سست بودن . بیحال بودن . (یادداشت بخط مؤلف ). || گمنام بودن . بی شهرت بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
مخموللغتنامه دهخدامخمول . [ م َ ] (ع ص ) لنگ و گرفتار بیماری خمال . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).