زرکوبیلغتنامه دهخدازرکوبی . [ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل زرکوب . طلاکاری . (فرهنگ فارسی معین ) : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .|| (ص نسبی ) زرکوبی شده . هر چیزی که روی آن طلاکوبی شده باشد. (فرهنگ فارسی مع
زیرکوبیtamping 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایند متراکم کردن پارسنگ در زیر ریلبند برای ایجاد ظرفیت باربری و حفظ تراز هندسی خط آهن
زیرکوبی درزjoint peakingواژههای مصوب فرهنگستانعملیات فشردن زیر درز بهصورتیکه از سایر نقاط ریل بالاتر قرار گیرد تا افتادگی درز را جبران کند
طلاکوبیفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع - فا. ] (اِمص .) کوبیدن فلزهای براق به ویژه طلا و نقره به صورت نقش های زینتی یا نوشته بر سطح دلخواه ، زرکوبی .
اشکباریلغتنامه دهخدااشکباری . [ اَ ] (حامص مرکب ) اشک باریدن . گریستن : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .و رجوع به اشک باریدن شود.
زرورقفرهنگ فارسی عمید۱. کاغذ زراندودشده.۲. کاغذ زرد نازک که به شکل ورقۀ زر ساخته میشود و برای تزیین بعضی چیزها یا زرکوبی پشت جلد کتاب به کار میرود؛ زرک.