سوگوارلغتنامه دهخداسوگوار. (ص مرکب ) (از: سوگ + وار، پسوند اتصاف ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مصیبت زده . صاحب ماتم را گویند چه سوگ به معنی ماتم و وار به معنی صاحب است . (برهان ). ماتم زده . (فرهنگ رشیدی ) : بدو گفت پیران که ای شهریارچه بودت که گشتی چنین س
گیسووارلغتنامه دهخداگیسووار. (ص مرکب ) چون گیسو. گیسووش . مانند گیسو در سیاهی و بلندی و رشته : آن چنگ ازرق سار بین زر رشته در منقار بین در قید گیسووار بین پایش گرفتار آمده .خاقانی .
سوگواری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی وگواری کردن، عزاداری کردن، عزاگرفتن، خاک برسر کردن، لباس خود را پاره کردن، رنج بردن به ماتم نشستن، ماتم داشتن، اشک گرفتن تسلیت گفتن، ترحیم کردن، ترحم کردن
سوگوارلغتنامه دهخداسوگوار. (ص مرکب ) (از: سوگ + وار، پسوند اتصاف ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مصیبت زده . صاحب ماتم را گویند چه سوگ به معنی ماتم و وار به معنی صاحب است . (برهان ). ماتم زده . (فرهنگ رشیدی ) : بدو گفت پیران که ای شهریارچه بودت که گشتی چنین س
سوگوارلغتنامه دهخداسوگوار. (ص مرکب ) (از: سوگ + وار، پسوند اتصاف ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مصیبت زده . صاحب ماتم را گویند چه سوگ به معنی ماتم و وار به معنی صاحب است . (برهان ). ماتم زده . (فرهنگ رشیدی ) : بدو گفت پیران که ای شهریارچه بودت که گشتی چنین س