فراخفرهنگ مترادف و متضادبسیط، پهن، جادار، رحب، عریض، فسیح، فضادار، گشاد، گشاده، متسع، واسع، وسیع ≠ تنگ
عریض شدنلغتنامه دهخداعریض شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پهن شدن . پهناور شدن . فسیح شدن . عرض پیدا کردن . اتساع یافتن . متسع شدن . باپهنا گشتن . و رجوع به عریض شود.
عریض کردنلغتنامه دهخداعریض کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پهن کردن . باوسعت کردن . واسع کردن .متسع ساختن . توسعه دادن . اتساع دادن . سعه دادن . وسعت دادن . فسیح کردن . عرض دادن . و رجوع به عریض شود.
ناگشادلغتنامه دهخداناگشاد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) تنگ . مقابل گشاد، به معنی فراخ و پهن و فسیح و عریض . رجوع به گشاد شود. || (ن مف مرکب ) ناگشاده . که گشاده نشده باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ناگشاده شود.
گشادفرهنگ مترادف و متضاد۱. بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع ۲. فرج، گشایش ۳. ظفر، فتح ۴. خوشی، سرور ≠ تنگ، ضیق